چه سخته منتظر قاصدک بودن!
در جاده ای که بادی در اون نمی وزه...
چه سخته منتظر قاصدک بودن!
در جاده ای که بادی در اون نمی وزه...
این روزا چه قدر دلم هوای اون روزا رو کرده ...
این روزها حال اون بچه ای رو دارم که هیچکس
تو کوچه بازیش نمیده...
خیلی ها با هم جفت بودند ولی جور هیچوقت...
تظاهر به خوب بودن حالم زجر آور ترین ترین حرکت دنیاست....
این روزها انقدر تنهام که حتی سایمو پشت سرم نمیبینم ....
یه روز پشیمون میشی از رها کردنم
مثل کودکی که تو شلوغی بازار دست مادرش رو …
خاطره ...یعنی گذشته ها ،هیچوقت نگذشتن...
تو دفــترم تصویری از بهار بیادت کشیدم اما...
واقعیت اینه تو دلم برگ ریزان شده...
خدایا ...
خیلیا برای زمین زدنم از هیچی دریغ نکردن..
همین خیلیا رو هیچوقت دستم بهشون نرسید...میدونی..
تو این فکرم که تو از رگ گردن بهشون نزدیکتری.. تو که دستت میرسه نذار نفس راحت بکشن...اینو که میتونم بخوام...
برای کسی که با پای خودش رفت ...
دلتنگی حماقت محضه.
نام مستعار مرگـــــ
تنهایستــــــــــ ...
بذار بگن
مغـــروره...
مـــن...
ازصــــرفـــ احســاسم
بــــرای کـــسـی
وحشت
دآرم!
معرفت سیری چند؟
این همان قصه ی سردرگمی های من است...
برای یه دوست بی معرفت...
فقط اینو میدونم اگر آدمی چیزی یا کسی رو واقعا دوست داشته باشه حتی اگه تموم دنیا علیه ش باشن و دست به دست هم بدن تا دوست داشتنی هاشو بگرین ازش
اون آدم یا پای خواستش می ایسته تا بدست بیارتش و قهرمان زندگی میشه یا وجدان و معرفت و شرفش رو میزاره کنار و همه چی رو فراموش میکنه...که اگر راه اول رو انتخاب کرد میشه سمبل ایستادگی و اگر راه دوم رو رفت و زد زیر همه چی میشه سمبل شیطان که نثارش سنگ و لعنته...