شاید خیلیا حکمت سر سفره نشستن رو ندونن
ولی من میبینم که یک نفر از آدمای سفره کم شده و هضم این قضیه از هضم تمام غذا ها برام سنگین تره...جای یک مرد..یک پدر
شاید خیلیا حکمت سر سفره نشستن رو ندونن
ولی من میبینم که یک نفر از آدمای سفره کم شده و هضم این قضیه از هضم تمام غذا ها برام سنگین تره...جای یک مرد..یک پدر
چه سخته منتظر قاصدک بودن!
در جاده ای که بادی در اون نمی وزه...
این روزا چه قدر دلم هوای اون روزا رو کرده ...
این روزها حال اون بچه ای رو دارم که هیچکس
تو کوچه بازیش نمیده...
خیلی ها با هم جفت بودند ولی جور هیچوقت...
از تصمیم های یکطرفه..
از رفتن های بی اجازه..
از شکستن های بی مورد..
از اینکه خیلی ها به نام دیگران و بکام خود عمل می کنند بیزارم....
تظاهر به خوب بودن حالم زجر آور ترین ترین حرکت دنیاست....
این روزها انقدر تنهام که حتی سایمو پشت سرم نمیبینم ....
یه روز پشیمون میشی از رها کردنم
مثل کودکی که تو شلوغی بازار دست مادرش رو …
خاطره ...یعنی گذشته ها ،هیچوقت نگذشتن...
تو دفــترم تصویری از بهار بیادت کشیدم اما...
واقعیت اینه تو دلم برگ ریزان شده...
خدایا ...
خیلیا برای زمین زدنم از هیچی دریغ نکردن..
همین خیلیا رو هیچوقت دستم بهشون نرسید...میدونی..
تو این فکرم که تو از رگ گردن بهشون نزدیکتری.. تو که دستت میرسه نذار نفس راحت بکشن...اینو که میتونم بخوام...
شما یادت نمیاد،
تو خاله بازیامون یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم و همش میزدم تا خمیر درست کنیم آخرشم میخوردیمش ..اه ..اه ..اه
انگشتر آب پش رو....
فقط 2 شغل بلد بودیم خلبان و دکتر..
کارت بهداشتیار میچسبوندیم رو سینمون و خیلی احساس پروفسورای مغز و اعصاب بهمون دست میداد .
سر میز نشستن هامون تو کلاس و دعوای سر اون
قهر میکردیم رو نیمکت یه خط از وسط میکشیدیم که مثلا ما از هم جداییم
شیشه های شیرو به خاطر خامه رو سرش میخریدیم
هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا اینجا خوندیم ... یادش بخیر
تو مدرسه سر کلاس گچ که تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
تو نیمکت آخر کلاس هم که زمانی عالمی داشتیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قصه هاي كودكي از ياد رفت
خاك بازي هاي ما را آب برد
بادبادك هاي ما بر باد رفت
آه، آيا مي توان آغاز كرد
باز اين راهِ به پايان برده را؟
مي توان در كوچه ها احساس كرد،
باز بوي خاكِ باران خورده را؟
مي توان يك بار ديگر باز هم
بال هاي كودكي را باز كرد؟
چشم ها را بست و بر بالِ خيال
تا تماشاي خدا پرواز كرد
نام مستعار مرگـــــ
تنهایستــــــــــ ...
تلخ ترین دقیقه زندگی وقتیه که بگی..
چی فکر میکردم و چی شد...
ماهیگیر دلش سوخت
اینبار ماهی از تنهایی قلابش را ول نمیکرد...
دل به آدما نده
تو که از خدا براشون عاشقانه تر نبودی و بیشتر نذاشتی....
اونا خدای خودشونو به یه تیکه نون و یه جرعه آب می فروشن...
دیگه تو رو که معلومه حتما... به نیمه آدمی.....!
کسی که میره باید بهش بگی...
این تو بودی که باختی نه من..
من بردم چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت و تو باختی چون کسی رو که دوست داشت براحتی از دست دادی...
معرفت سیری چند؟
این همان قصه ی سردرگمی های من است...
برای یه دوست بی معرفت...
فقط اینو میدونم اگر آدمی چیزی یا کسی رو واقعا دوست داشته باشه حتی اگه تموم دنیا علیه ش باشن و دست به دست هم بدن تا دوست داشتنی هاشو بگرین ازش
اون آدم یا پای خواستش می ایسته تا بدست بیارتش و قهرمان زندگی میشه یا وجدان و معرفت و شرفش رو میزاره کنار و همه چی رو فراموش میکنه...که اگر راه اول رو انتخاب کرد میشه سمبل ایستادگی و اگر راه دوم رو رفت و زد زیر همه چی میشه سمبل شیطان که نثارش سنگ و لعنته...
ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮی ﺑﻴﺎیی ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎی ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ کنی ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍی ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ یک ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎبی بکشی ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
راستی ﻣﻦ ﺭﻭی ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻫﻢ یک ﺧﻨﺪﻩ می ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ ؟
یـــه حرفهایی هســتن توی زندگـــی کـه فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی !
هیچکس بعد هیچکس نمرده
ولی …
خیلیا بعد از خیلیا ، دیگه زندگی نکردن . . .
ﻫﻤــــﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺑﻔﻬـــــــــﻤﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﻣـــــــﯿﺪﻭﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿـــــــﺎﻡ
ﺑــــــﺎﻭﺭﮐﻦ . . .
من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگ های تر پاییزی ، کمی مه و کمی بوی آتش
چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی …
یکی بود یکی نبود! یه عروسکی بود که دلش می خواست زار زار گریه کنه
اما آدما ”خنده” رو به لباش دوخته بودن…
یه سرچ توی گذشته یِ آدمای بی احساس بزنی جایِ پایِ یه آدم
خیانت کار رو می بینی…
مَـ ــن ایــ ــن روزهــ ـــا.... صِـ ـــ ـدایــ ـ ـــــ ثانیــ ـــ ـه ثانیـ ــ ـــه ِ
فَـــ ــرامُـ ــوش شُــ ـــدنم را میشنـَــ ـــومـ ـــ.
دلم تنگ روزهایی شده که کسی رو
دوست نداشتم..چقدرخوب بود اون
بـــــــی خیالـــــــــی هـــا
ایــن روزهـــا همــه بــه مــن
دلـتــنـــگــی
هــدیــه مـی دهنــد...
کوچه را دیدی به وقت شب چقدر تنها میشود ، بی تو از آن کوچه ام تنها ترم.
حقیقت داره
کافـیه سـت چــمـدان هــات رو ببــندی
تــا حــاضـر بشن ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
اونی که بــیشتـر دوستـت داره ، زودتــــر ...
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
آهای جماعت...
میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
شما دقیقا چه رنگی هستید؟!
عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم...
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم...
اولین قلم حرف حرف درد دلم را نوشته است
دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است
خسته از تمام جهان
به خـــــــانه برمی گردی
در را که باز می کنی
چراغ را که خودت روشن می کنی
یعنی تـنـهــــــــــایی…
اعتماد های رفته
مرام های مرده
ارزش های زنده به گور شده
رفاقت های نصفه نیمه ...
بر کدامین
مزار فاتحه بخوانم
این جا
آنقدر شاعرانه دروغ می گویند
و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند
که نمیدانم
با اینهمه فریب
چگونه ست که دلم هنوز
خواب باران را دوست دارد!